بیماری

ساخت وبلاگ
چندروز پیش که از حموم اومدم با همون موهای خیس جلو کولر مشغول ناهار خوردن شدم

واااای یه روز بعدش چنان لوزه هام عفونت کرد که تو عمرم همچین مریض نشده بودم

حتی به درد گوش و چرک گوش سرایت کرد ، تبخال ، تب و لرز شدید ، دکتر ، بیمارستان ، خلاصه اینکه بد مریضی بود

حتی نتونستم چند روز گوشیمو دستم بگیرم ... و تو این مدت تنها کسایی که سراغمو میگرفتن بابا مامان که پیشم بودن و هر دقیقه شیر گرم و عسل و سوپ و مراقبت و غیره ... داداشم که چندبار اومد پایین پیشم ، زن داداشم، آبجیام روزی 3 بار زنگ زدن و پگاه دوست همیشه همراهم

 از اون روز دیگه به خودم قول دادم از سرکار که رفتم خونه گوشیو بذارم تو کیفم تا وقتی که صبح باز میام سرکار وقتمو پیش مامان بابا پر کنم تا وقتی که کنارشونم ، نه تو دنیای مجازی ...

پی نوشت : بچه کوچیک بودن یه خوبی و یه بدیهایی داره ، بدیش یه ذره ناز نازی بودنشه   وقتایی که مریض بودم از بس همه دورم بودن تا وقتی دردی میاد سراغم اشکام سریع جاری میشه ، حتی تو شرکتم چون من از همه کوچیکترم اومدم سرکار همه احوالمو گرفتن ، بقول پریسا بیچاره به شوهرم

پی نوشت 2 : خدایا کمکم کن بتونم گوشه ای کوچیک از زحمت مامان بابا رو جبران کنم

نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۶ساعت 12:53 توسط سمنا|

این روزای من...
ما را در سایت این روزای من دنبال می کنید

برچسب : بیماری, نویسنده : samna1a بازدید : 8 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 16:12