و با او دنیا را به هم بریز
نشود که پیر بشوی وحسرت یک قهقهه از ته دل یا یک جوک خیلی مسخره به دلت مانده باشد
بدو ، بپر ، بخند ، جیغ بزن ، باهاش غذا درست کن ، فروشگاههای زنجیره ای برو
توی دشت یخ زده چادر بزن و بعد از صبحانه ظرف بشور و گیر پلیس بیفت ...
دوستش بدار و این را به او بگو ، چون نمیشود که نداند
نمی شود که مثل بقیه حرف ها آن ته مه ها نگهش داری که یک روزی به او بگویی
چون باید بداند
دوستش بدار و بگذار دوستت بدارد
بی آنکه بترسی ، چون
بعضی وقت ها برای ترسیدن خیلی دیر است
دیر است جانم ... خیلی
نوشته شده در چهارشنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 14:0 توسط سمنا|
این روزای من...برچسب : نویسنده : samna1a بازدید : 11